نکته های چرکو 31

ورزشگاه شهید بهشتی بوشهر - زمین شماره ۲

هلیله۳ - ۵گسار

  

 خوانندگان جان سلام  

 

مسعود کی!!!!مو؟؟؟؟ دلش گرفته ، در وبلاگش عصبانی است ، یه نظر فرستاده گفته اگه چیزی راجع به این واویلا و دروسه (با سکت راء و فتح واو) ، چیزی ننویسی با پیت نفتی تش تو وبلاگت راس می کونوم پس ،

تقدیم به مسعود همراه با ترس : 

 

مسعود کی!!!!مو؟؟؟؟

من گزارش خوندم ، عادلی وار چو فردوسی گزارش کردی؛

ای مبارک جانم!

همه چی آرومه؟ تو می گی آرومه؟

دل من داغونه ، من چقدر بدبختم ، این مگر فوتباله؟

مگر این بازی ، بازیه کفتر بازی است؟

مگه تو ، بغ بغو را می شنوی از رهه دور؟

لطفاً از حاشیه پرهیز کنید!

دست خود شسته و جور دگری باید دید؛

وای از جوجه ای که زاده شده اول فصل؛

عین آن مرد که بیهوش شده در شب عقد؛

ای مبارک جانم!

شریفی را دیدم؛

خشم ، رنگ رخساره او ، رنگ تماته کرده!

اول بازی خود با گسار؛

پای منشور کشیدی به میان؛

لطفاً از حاشیه پرهیز کنید!

دو سه بازی و نه بیشتر ، تو زمانت باقی است؛

خطر بوق چی را ، من به تو هشدار دهم؛

سخن لیدر تیم را ، به تو  فریاد زنم؛

من ز سکو بنشینان ولات ،

مرد و زن ، پیر و جوان؛

زدن آجر سخت ، گوجه نرم ، به تو اخطار دهم؛

جان من ، مونس و سلطان دلم؛

علف خرس نباشد این پول؛

باخت ، آخر بریزد از سر تو قطره خون؛

لیدر و بوق چی و مرد و زن و پیر و جوان؛

اندر اوصاف و مزایای فسخ؛

نطق غرایی دارند؛

نیمکت تیم ، دگر بوی جدایی دارد؛

صورت مسئله طولانی شد ، می بخشید!

نکته های چرکو 30

"دستکاری" 

 

- سلام چریکو؛ 

 

سلام جان!

شاد و خوشحالی؟ خدا را شکر ، بهتر از این نمی شه ، هم کیشان وبگذر شاد باشند ، چریکو نیز سر حال است. 

 

- از هنر بگو :  

 

هنر ، هنر یعنی اگر میوه گران است  

                            نباشی فکر بنزین ، نان که سهل است

به پرداخت قبوض برق و آب و قبض "همراه"  

                            نگویی عجله کار شیطان رجیم است 

 

- واه! چه هنرمند ، ولی اختلاف من و تو در تعریف هنر ، زمین تا آسمان است! 

 

ای روزگار!

آنچه بیشهر را کند از نعمت وحدت معاف  

                                              اختلاف است اختلاف

آنچه می زایـد از آن خـروارها کار خلاف  

                                              اختلاف است اختلاف

آنچه سازد جاده ای در راه چهتل یا به شیف  

                                              پیش پاهای تو کیف

چاله چوله می کند این جاده را هموار و صاف  

                                              اختلاف است اختلاف 

 

- نگاه کن چریکو ، اصلاً حد و حدود را رعایت نمی کنی ، مگر تو چقدر چیز می فهمی ؟ مگر تو چه کاره ای؟ 

 

من نه اهل زد و بندم و ندارم کلکی 

                                             نمکی ام نمکی ام نمکی!

حامل بار نمک ، حامل کلی کلکی (koleki

                                             نمکی ام نمکی ام نمکی! 

 

- ای چریکوی شیطون ، یکم خندیدم ، جدای از شوخی ، تا حالا قلبت "تاپ تاپ" کرده ، یعنی بجز دکتر کسی صدای "تپ تپ" قلبت رو شنیده؟ 

 

الا یا ایها الدکتر ، کند قلبم تاتاک تیکا

             وزان پس می زنم هر دم ، به روی شاخه جیک جیکا

روم از کوره بیرون من ، چو می بینم معشوقا

              اگر چه صاحب پوستی کلفتم ، عین لاستیکا 

 

- خوب ، که اینطور! ، بعدش چی؟ اگه در این بین نامه ای رد و بدل شد چی؟  

 

می رسد نامه ای از وعده همه روزه برات ، آره جون سبیلات

غم مخور کام تو شیرین میشه مثل شوکولات ، آره جون سبیلات

عوض گیوه به پای تو رود اورسی جیر ، آره جون سبیلات

همه راحت می شن از درد دل و پرت پلات ، آره جون سبیلات 

 

- اینها خرافات و رمالی است ، واقعیت رو بگو؟ 

 

هر آن کس شد گرفتار خرافه ، ز عقل و همت و بینش معافه

کسی که رفت در راه خرافه ، شود در طول عمر خود کلافه

همیشه حل مشکل راه دارد ، ولی راه خرافه چاه دارد 

 

- چریکو ؛ می دونی چیه؟ ، اینها همه وعده است ، اینها همه وعیده! ، اینها همه اش بده ، آخر عاقبت نداره! 

 

وعده را رد نکن ای ساده دل وعده زده ، کی می گه وعده بده؟

وعده در کشور ما حشمت و جاهی دارد ، بارگاهی دارد

بس که بازار چاخان بازی و وعده شده داغ ، داغ مانند چراغ

مخ من داغ تر از موسم "قلب الاسده" ، کی می گه وعده بده؟

نکته های چرکو 29

خوانندگان جان سلام  


 اون بالا زیر عبارت "هلیله خندان" یه ابزار هست تا چریکو رو به 52 زبان ترجمه کنید و اما :


" نجوا "  

 

الهی سوگند به گنج فراغ ، چو در فصل گرما برای مردان آسایش است و فراخ ، هر چند سخت است تعریف واژه فراق ، ولی من عاشق فراغ هستم و فراخ و فراق!

ای خالق لحظه لحظه های زمان و ای بوجود آورنده قلم و کتاب ، بیزارم از نوشتن در باب حساب ، لیک یک نامه ای نوشته ام محرمانه به یار ، که آیا به راستی ، قبل از بیدار شدن ، می ترکد شکم این غول بی سر و یال؟

پروردگارا اگر چه از اجنه بیزارم ، ولی از شعف و شادی ، به سمت جزیره شیف در راهم و چون از چهتل گریزانم ، اختیاری نیز برای انتخاب ندارم!

ای خالق شهرستان بوشهر که چسپانده ای به آن محله ریشهر و بلاتکلیف نموده ای در آن آبادی بیشهر ، در وصف این ، سروده انجمن چندین شعر ، ای آفریدگار آب ، از تشنگی و نبود آب در لوله های آب ، سر گذاشته ام به کوه و به دشت ، ای انجمن چرا؟ چرا در این خصوص نمره ام بداده ای تو هشت؟

الهی تو می دانی من کیستم ، هر چند عضوی از اعضاء جلسات و محفل خصوصی دیگران نیستم ، ولی تو خود می دانی که چقدر عاشق نمره بیستم ، هر چند از تشنگی و بی آبی ، در آینده ای نزدیک عضوی از این دنیا نیستم!

الهی! باوجود چریکوی جعلی ، برای ارسال نظر به وبلاگهای دیگران دلتنگم ، لیک چون اجنه هست در چنگم ، در کشف حقیقت نیز بسیار منگم و هر چند با دو ابر قدرت شرق و غرب (آدم و جن) ، همیشه در جنگم ، لذا در دشمن تراشی بسیار زرنگم ؛ دروغ چرا؟! برای انجمن و آرام مایه ننگم و در یک کلام ، در راه ساختن آینده کمی لنگم!

طنز بزرگان

" پز ، POZ  " 

 

 خوانندگان جان سلام!  

 

می دانید در لطایف الطوایف چه داستانی آمده : 

 

روزی حکیم انوری در بازار بلخ می گذشت ، بساطی پهن شده دید ، پیش رفت و سری در میان کرد ، مردی دید که ایستاده و قصاید انوری را به نام خود می خواند و مردم او را تحسین می کنند.

انوری پیش رفت و گفت :

ای مرد ! این اشعار کیست که می خوانی ؟

گفت : اشعار انوری!

گفت : تو انوری را می شناسی؟

مردک گفت :  چه می گویی مرد ، انوری منم دیگر !!!!!!!

انوری بخندید و گفت : شعر دزد شنیده بودم ، اما شاعر دزد ندیده بودم! 

 

دلنوشته : مواظب من باشید ، چون در بخش نظرات وبلاگهای بازیار ، بیشهر آباد و امپراطور ، یه نفر چریکو رو دزدیده ، داره باهاش پز می ده !!!!!! 

عقل نوشته : به مرور لیست وبلاگهای بالا آپ می شود ، خواهشمند است دائماً به این وبلاگ سر بزنید!!!!!   

 کنتور:

1- چهارمین مورد در وبلاگ " هلیله سرزمین من " مشاهده گردید.  

( دوشنبه 10/3/90 ساعت 7:25 صبح )

2- رضا جان در بیشهر آباد نظر رو حذف کرد. 

( دوشنبه 10/3/90 ساعت 8:04 صبح ) 

3-بازیار در پیراشکی نظر رو حذف کرد. 

(دوشنبه 10/3/90 ساعت 14:17 بعد از ظهر) 

4- پنجمین مورد در وبلاگ "ع انصاری" مشاهده گردید. 

( دوشنبه 10/3/90 ساعت 17:30 بعد از ظهر ) 

البته ظاهرا این چریکو بنا به گفته خودش در وقت " دوشنبه 9 خرداد ماه سال 1390 ساعت 01:13 AM  " ، یعنی بعد از نیمه شب ! ، دلش هم یکمی درد می کرده ، آخه ی دلم سوخت ، باید "بادره" ساخت!

نکته های چرکو 28

"علوم غریبه"

 

خوانندگان جان سلام  

 

بحث علوم انسانی و علوم تجربی شد ، گفتم "علوم غریبه" هم قاطی این بحث کنم ، آخه چند روزی هست که تسخیر اجنه ، رمالی ، ارتباط با اهل اونا و ... حسابی دارد بازار گرمی می کند . با خود فرض کردم این جناب جن و البته از فرقه منحرفه آن ، اگر سراغ وبلاگها و سایت بیشهر آمد ، مدیران چه عکس العملی نشان می دهند : 

 

انجمن : سلکم الله ، خوش آمدید بزرگوار ، بنده بر این باورم که فرمایشات شما متین و بجاست ، منتهی اهل فضل در این محل و بزرگان ما در بیشهر ، فرموده اند باید تا می توانید از اجنه دوری بجویید و با دسیسه های گرانسنگ ، تلاش خود را مضاعف نماییم تا شماها را نصیحت پذیر گردانیم ، لذا... 

 

امپراطور : یا اهل اونا ، چهره شما چقد قشنگ بید ، مدتی قبل در خوشه خرچنگ چهره شما را با یک گل بهار نارنج مقایسه کردم ولی نتوانستم واژه "دوستی" را با "دوثتی" برای شما تعریف کنم ، هر چند اگر یک لامپ ... 

 

آرام : یا حق! ، ای داد بیداد ، فصیحه عزیزم کجایی؟  ... بازم سر بزنید! 

 

بیشهر آباد : شما از کدامین وطنید ، چرا ترک وطن نموده اید؟ ، آیا قادرید با قدرت ماورایی خود موزه ای را به آتش بکشید؟ ...  

 

بازیار : یا بسم الله ! سیزن جوالدوز!

بووی جونی !

جن!

کلکو!

بیو تا کمی سیت فایز بخونم !

ای دل ای دل ای دل ...

تو موتورت هسی؟ ، سی جی ان یا سی بی؟ مگه نه مو سیت گوفتوم ... 

 

بوی مرمرشک : ای وای ، مادر جان ... 

 

هزار مردان : ای جن ! هر چند نمی خواستم از شما بگویم ولی خبرگزاری خلیج فارس مرا ناچار کرد اشاره ای مختصر به حضور شما کنم ، چه خوب شد شما آمدی ، اصل دموکراسی همین را می گوید ، محله زندگیتان بدلیل خطراتی واهی که امکان داشت در آینده دور یا نزدیک متوجه شما بشود یا نشود ، دیگر محل امنی برای زندگی کردن نبود ، مدتی است چشم به راه قدوم شما هستم ، شاید حضور شما بحرانی جدید ایجاد کند ولی ... 

 

تریشوک : درود بر آزادی! درود بر جن!، آنگاه که شما با دستبندهایی به رنگ برگ تریشوک ، قادر به جابجا شدن در هوا و نفس کشیدن برای رهایی هستید... 

 

مسعود کی؟ مو؟! : ای مرتیکه جن یهودی ، همین شماها بودید که قوم آرایی را با رگبار انحراف خود ، به گلوله خشم و غضب نابود کردید و آنگاه که در این مکان مقدس سکنی گزیدید ، زاد و ولد کردید  و نام بچه های خود را "هیتلر" گذاشتید ، اف بر شما ، ننگتان باد ...

و اما ...

دیگر مدیران با دیدن این موجودات ، فرار را برقرار ...