سفرنامه چرکو ۱

آورده اند روزی که سعدی علیه رحمه از ملوک عرب به دیار عجم باز می گشت بر دشتی فرود آمد (سندش هم موجود است) بسیار زیبا و حاصل خیز ، دارای درختان  نخلی تنومند مابین مزارعی زرد شده از گندم

غلام خود را بانگ زد و گفت : اینجا کجاست؟

غلامش گفت : هزارمردان گویند و دریای غروبش را خلیج هزار مردان

گفت : آیا نام دیگری دارد؟

 غلام زاده مکثی کرد و گفت : آری ، بید شهر هم بخواننش و دریای روبرویش را خلیج بید شهر !

سعدی علیه رحمه نفسی  فرو خورد و گفت : آیا نامی دگر ندارد ؟

غلامک گفت: یا شیخنا ! ، گروهی آن را بلاد کبیر هلیله گویند و دریای نیلگونش را خلیج هلیله !

سعدی علیه رحمه تا این را بشنید ، نعره ای فریاد زد ، یا بوالعجب ! و مدهوش بر زمین افتاد .

چنانکه گویند در آن زمان غلام بیچاره از روی نادانی آبی سرد از مشک خود بر عورت سعدی علیه رحمه ریخت تا هوش را به قامت رعنایش برگرداند.

سعدی علیه رحمه چون به هوش آمد و شلوار خود را نمناک یافت گفت :

عجب جایی! در این گیتی ندیده بودم بلادی که تنها نوازش گوشهای مردم با نامش ، غسل را بر آنها واجب می کند.

زمان گذشت و سعدی علیه الرحمه به خود آمد  و شرح ما وقع را از زبان غلامش شنید و او را سخت اندرزداد که :

پدرش از اباء و اجداد خود شنیده که پیامبران دینشان در کتابهایشان این بلاد را اینگونه توصیف کرده اند ...

شروع نامه

    خوانندگان جان سلام        

چرکو آمد تا بگوید مردمان  

هلیله می تواند بخندد و آباد شود