نکته های چرکو ۱9

                                 "سفلی ، علیایی در اسپهان"  

 

خوانندگان جان سلام  

 

چقدر در این سرای کهن که انجمن "بیشهرش" خواند و من او را بلاد کبیر هلیله نام نهاده ام ، نالیدم که مدتی است ترقه تفرقه ، پشت ترقه متفرقه ، نه در چهارشنبه سوری بلکه در همه چهارشنبه ها از جانب همدیگر به سمت یکدیگر روانه می گردد ، چه بسیار گوشهایی که از صدای مهیب آن اصم شده و چه بسیار زبانهایی که از تعجب آن بوکمون شد ،  ولی کسی اهمیت نداد که نداد ! و البته ترک آن نشد که نشد! و الباقی ادامه پیدا کرد که می کند!

در این اثنا ، بدور از ترکشهای پمپهای خنک کننده پیدا نشونده در روسیه خوشحال شده برای سیالات رونده در خلیج بلاد کبیر هلیله و سوختهای رها شده ی سرطان زننده و صداهای خفه شده در فندلهای زنگ زده برای تساعد بخارات سقط جنین کننده ، در ساختمانی عظیم الجثه موزه شونده ، نیت کرده و عزم هجرت نمودم ، با پشتوانه آرایی به اندازه شصت و شش درصد مردمان هزار مردان تا شاید مکانی زیبا و خوش آب و هوا برای زیستگاه این مردمان بیابم! شاید آنها دوباره توانستند با نگاه کردن به صورت فلکی جبار ، تمدنی نو ساخته و در کتابهایی نظیر "تاریخ تمدن" و مجلاتی چون "همشهری جوان" مغرورانه نامشان ذکر شود.

برفتم و گذشتم  ، به اصفهان رسیدم ، از چادگان در رفتم ، به یک رودی رسیدم ، دو تا مکان رو دیدم ، مختصاتش "طول جغرافیایی: 50:45:17  عرض جغرافیایی: 32:42:59 " گرفتم! یه سد گپی دیدم ، عجب مکانی یافتم! (طبق مشخصات زیر)

پایین و بالایی داشت چون بالا برره ایها و پایین برره ایهای مهران مدیری! و سفلی ، علیایی داشت چون هلیله علیا و هلیله سفلی!  

رودخانه ای بنام و مشهور از مجاورت آن مکان می گذشت که زاینده رود صدایش می زدند و مسیرش از "کووا" به سمت "قبله" بود و البته دیگر ،خدا را شکر ، مسیر جریانش در راستای هیرون و شمال نبود!

آنجا را "پایین سد زاینده رود" نام گذاشتم  ، منطقه ای وسیع با دریاچه ای زیبا برای ماهیگیری صیادان و دشتی سر سبز برای کشت گندمهای در گوریهای به زیر خاک مانده و گاک زده حاجی خودمان ، قیمت خرید زمینش کمتر از 206 میلیارد توضیح داده شده برای بازیار بود .

بی مهابا ، مکانی را برای بنای یک مسجد جامع و سه مدرسه دو شیفته ، در میانه دو منطقه برگزیدم و قوانینی نانوشته در هیچ کتابی برای مدیریت آن منطقه در لوحی بزرگ برای مشاهده وارد شوندگان به هلیله علیا و هلیله سفلی نگاشتم.

پس با کوله باری پر از ثمرات یک سفر و اوصافی مملو از خوشحالی برای گزارش این خبر ، به سمت بلاد کبیر هلیله ، دویدم و دویدم ! 

تا اینکه من رسید ، حیفی به خودم خریدم! 

.

 و مجددا صد البته حیف برای خودم خوردم!

از غفلتهایی که در باب اجتماع هلیله علیا و هلیله سفلی با شصت و شش درصد از هزار مردان از یک طرف و سی و چهار درصد باقیمانده در طرف دیگر  داشتم .

می دانید چرا .....!؟

-------------------------------------------------------------------------

استان:  اصفهان  شهرستان : چادگان

آدرس: استان اصفهان  - شهرستان چادگان – روستای هلیله سفلی  ، هلیله علیا

نزدیکترین شهر : چادگان 

طول جغرافیایی: 50:45:17  عرض جغرافیایی: 32:42:59

مساحت منطقه : 30 هکتار

اقلیم منطقه : معتدل    

توپوگرافی منطقه :  دشت – تپه ماهور – کوهستان

پوشش گیاهی منطقه:   جنگل مرتع    

منابع آب :   سطحی چاه

فاصله تا مرکز استان:  127   کیلومتر   

فاصله تا مرکز شهرستان :    20   کیلومتر

فاصله تا نزدیکترین فرودگاه :  144    کیلومتر 

فاصله تا نزدیکترین  راه اصلی یا فرعی :    15   کیلومتر

زیر بناهای اولیه منطقه: راه ، برق ، تلفن ، گاز

تأسیسات اقامتی و پذیرایی:  هتل ، مهمانپذیر ، اردوگاه و رستوران

تسهیلات خدماتی: بانک ، درمانگاه ،

تجهیزات ورزشی – تفریحی در منطقه نمونه :   پارک   

مطالعات در دست انجام برای منطقه نمونه :  مطالعات امکان سنجی

نوع تأسیسات قابل اجرا بر اساس مطالعات : رستوران-  هتل- آلاچیق – ویلا و  فضاهای ورزشی . .

برآورد:  000و000و500و97 ریالی ، 980و948و9(دلار980 تومان) ارزی

مهمترین قابلیتها و مزیتهای نسبی منطقه نمونه :

چشم انداز های طبیعی 

ماهیگیری رودخانه

موقعیت مناسب جهت قایقرانی در دریاچه موجود در منطقه

جاذبه تاریخی ، مذهبی

مهمترین تنگناها و مشکلات بهره برداری از منطقه نمونه :

زلزله خیز بودن منطقه

خطر وقوع خشکسالی

نظرات 12 + ارسال نظر
انجمن 17 اسفند 1389 ساعت 00:13

جرکو جان
.
الآن شب از نیمه گذشته . چشمان من چون چغندر برشته . جانم به خواب آغشته ،افکار م رشته رشته ُُ، انگشتانم ناتوان بر نوشته ،،
و آخرین نهال کشته که:
.
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دل از دست خود برسرمن
.
غشق تو ...

عشق من ای یار محبوبم ، به قربون دو چشم چندری مانت و جانت و آن زمان چون رشته رشته گشته افکار بلندت ، چونکه انگشت لطیفت ، در هزاران علم آغشته است ، برادر جان من!
فردا رسد ، شاداب گردی ، وآنگه که تو هشیار گشتی ، گفته ای را باز بنویس ای برادر جان من!!!!

بازیار 17 اسفند 1389 ساعت 00:25 http://www.pirashki.persianblog.ir

سلام آمو چرکو

میگم تو اول برو ای ولاتکو بینیم چورن اگه خوب بی حاجی هم شی خوت ییر بعد اگه دوراتی اگه خوب بی برو سی حاج رحمت بگو تا بیا جمتو بعد اگه دوراتی خوب بی بیو ولات ین لادن هم با خوت ببر بعد هم بی بیو دم باراک اوباما بینیم چه ویمو !!!

سلام کا!
یادم رفت بگوم که اونجا یه حاصلی سیت پیداکردم که بتونی" کلونده" و "گزر" توش بکاری! تو هم با خوم می برم ، نترس!

انصاری 17 اسفند 1389 ساعت 07:14

سلام چرکو جون
جالب بود جستجویی در اینترنت کردم این منطقه وجود داشت ، آی شیطون این رو از کجا پیدا کردی!
.........
ضمنن این مصیبت تفرقه مورد اشاره توی هلیله هست و اینطوری که پیداست حالا حالاها بر این مصیبت گرفتاریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حال 65 درصد باشد یا 35 درصد و یا 50،50 باشد !!!!!!!!!!!!

آرام 18 اسفند 1389 ساعت 18:33 http://hammahalli.blogfa.com

دهستان زاینده رود جنوبی، زمان ... هلیله سفلی یکی از 57 روستایی که مرکزیت اون روستای حیدری هستش.. عالیه، تحقیقات گسترده ای رو شروع کردید. ولی تصمیمات از قبل برای ما گرفته شده. خدا قوت.

علی یارت ، خداوند هم نگهدارت ، خدا قوت ، ز تحقیقم و یا تصمیم پنهانش ، خبر داری؟ تو آرامی؟ بگو ما را ز آن رازی که تو دانی !!!!

بازیار 19 اسفند 1389 ساعت 07:41 http://www.pirashki.persianblog.ir

چرکوی هوی ...

امرو اندم سری تو بخچه هات زدم همی تو که دومن بالا می کردم یه چینی جمم عجیب بی !
اصفهان قدیم را اسپادان میگفتن نه اسپهان ...
جلدی کلکو الدش کو تا نه اندم چرخکات خرد و خجه کنم !!!

به به !
بازیار خومونن خو !
کلکو ! ویکی پدیا نوشته:
..........................
شهر اصفهان از روزگاران کهن تا کنون به نامهای: آپادانا، آصف‌هان، اسباهان، اسبهان، اسپاتنا، اسپادنا، اسپاهان، آسپدان، اسپدانه، اسپهان، اسپینر، اسفاهان، اسفهان، اصباهان، اصبهان، اصپدانه، اصفاهان، اصفهان، اصفهانک، انزان، بسفاهان، پارتاک، پارک، پاری، پاریتاکن، پرتیکان، جی، دارالیهودی، رشورجی، سپاهان، سپانه، شهرستان، صفاهان، صفاهون، گابا، گابیان، گابیه، گبی، گی، نصف جهان و یهودیه سرشناس بوده‌است.
بیشتر نویسندگان بر این باورند که چون این ناحیه پیش از اسلام، به ویژه در دوران ساسانیان، مرکز گردآمدن سپاه بود و سپاهیان مناطق جنوبی ایران، مانند : کرمان، فارس، خوزستان، سیستان و... در این ناحیه گرد آمده و به سوی محل نبرد حرکت می‌کردند، آنجا را «اسپهان» گفته، سپس عربی شده و به صورت «اصفهان» درآمده‌است.
تاریخچه‌ای کلی از اسپهان
بنای اصفهان رابه طهمورث، سومین پادشاه ازسلسله پیشدادیان نسبت داده‌اند . اصفهان در تاریخ قدیم به نام (گی) در پارس علیا معرفی گردیده، این شهر محل تقاطع راههای عمده و اقامتگاه سلطنتی پادشاهان هخامنشی بوده‌است . استرابون جغرافی دان یونانی در ۲۰۰۰ سال قبل، از اصفهان به عنوان مرکز کشور ایران نام برد . مسلمانان این شهر را (جی) و در طول تاریخ به نامهای اسپاهان یا شهر سواران و همچنین صفاهان و صفاهون گفته شده . ورود اسلام و گسترش آن و تأثیر عمیق فرهنگ اسلامی در زیر بنای ساخت شهر اصفهان و وجود هنرمندان ایرانی باعث گردید تا یکی از زیباترین شهرهای مذهبی جهان که در آن نمودهای فرهنگی با ارزش از جمله مساجد و مناره‌ها و مدارس علمیه بود شکل بگیرد .
در دوره دیالمه، صاحب بن عباد که مردی کریم و فاضل بود، اصفهان را به مرکز علم و ادب و هنر تبدیل کرد و فضلا و دانشمندان را به آنجا کشاند . درهمین زمان بود که باروئی با ۲۱ هزار گام در دور اصفهان ساخته شد . در دوران سلجوقیان، آبادانی اصفهان با ساخت مساجد، کوشک‌ها، باغستانها و عمارت‌های با شکوه رونق گرفت و مرکزیت یافت . با حمله مغول صدمات بسیاری به این شهر وارد شد . و از رونق و حشمت آن کاسته گردید .
از سال ۱۰۰۰ تا ۱۰۰۶ هـ .ق که شاه عباس اصفهان را به پایتختی خود انتخاب نمود و در آنجا مستقر شد، ساخت قصرها، مساجد و پل‌ها شروع گردید . شاردن در قرن یازده هجری اصفهان را با لندن مقایسه می‌کند و می‌نویسد، اصفهان بالغ بر یک میلیون و یکصد هزار نفر جمعیت دارد و طول باروها و دیوارهای شهر بیست هزار پا است، زیبایی شهر اصفهان را بیشتر از کاخهای عالی، خانه‌های مجلل و فرح انگیز و کاروانسراهای وسیع گزارش می‌کند که اصفهان دارای ۱۳۷ قصر سلطنتی و چهل محله می‌باشد .سایر شاهان صفوی ادامه دهنده کارهای شاه عباس بودند . تا حمله افاغنه، آرامش و آسایش خاصی در این شهر حکم فرما بود . در دوران زندیه و قاجاریه، انتقال پایتخت از اصفهان به شیراز و تهران و بی توجهی شاهان قاجار به عمران و آبادی اصفهان، مجدداً، از اعتبار و ارزش آن کاسته‌است .

به خال هندویت بخشم دهاقان وسپاهان را.
هرجا دلی به نام بلاد کبیر می تپد همانجا هلیله است.

به خال زیر لبهایت و آن چشمان زیبایت ، قسم دارم که می دانم دلی پر شوق داری تو! به بیشهر Love داری تو! برای دیدن شهرت نداری بال پروازی! که آیی سمت این حاجی! بگیری در بغل او را! ببوسی صورت او را!...

بازیار 19 اسفند 1389 ساعت 11:38 http://www.pirashki.persianblog.ir

چرکو هوی ...

میگم تو کارت واویده میگی نه !
آمو اینا که میگی به کار مو نمیخره بکنش اسپادان ...
مو چنتا رفیق اصفونی دارم سیم گفتشو ما میگیم اسپادان اصن اسپادان معروف ترن کلکو حالا تو بیو سی مو طومار بینویس !
برکی سرت بوو ...

بازیار
برو عامو فکر عاموت کو بینیم دختش سیت می ده یا نه!
بعدشم:
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
از من دیوانه بگذر ، بگذر ای جانانه بگذر
هر چه بودی هر چه بودم ناگهان رفتم که رفتم!!!!!

بازیار 20 اسفند 1389 ساعت 12:08 http://www.pirashki.persianblog.ir

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم.
من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم.
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم.
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام.
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست.
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم.
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند.
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند.
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم.
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى را که هر روز می‌بینى و با آنها مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند ...
یاد بگیر اینگونه

به به بازیار خان!
این مطلب رو سه چهار سال قبل در کتابهای "ماهاتما گاندی " خونده بودم ، خیلی زیباست ، ممنون یادآوری کردی
...............
بینوایی هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم دو سکه به او نشان می دادند که یکی از طلا بود و دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد!
داستان در تمام شهر پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا و نقره به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب می کرد، مردم او را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند. تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که او را آن طور دست می انداختند، ناراحت شد. او را به گوشه ای از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.
گدا پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام!
در نتیجه اگر کاری می کنی که هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد که مردم تو را احمق پندارند!
.
پس تو هم یاد بگیر!

وحید 21 اسفند 1389 ساعت 08:27 http://pershin2501year.blogfa.com

سلام چرکی
خوبی؟
زورت میگرها که سیت میگم چرکی ، نه؟؟
حالا که ایجوره
چرکی
چرکی
چرک
چرک

خب این مطلبی که زدی غیلی غشنگه و در حد ثواد ما نی که بخوایم نضر طخسسی بدیم
ولی یه چیز تازه و جالبه
موفق باشی چرکی

علیک سلام وحید آقا
.
من آمده ام که آماج هجوم برای شکستن آینه های دیگران ، آیینه من باشد، تا شکستن آینه مردمان را نبینم!
هر چه دوست داری بگو چون زیبایی ها به چیزهایی است که خداوندگار خلق می کند و نه من و تو!
موفق ، موید و سرفراز باشید!

علی حسن ابراهیمی 21 اسفند 1389 ساعت 18:34

سلام بر طناز ولاتم
اقا چی کار شهر ما داری
همینه سوراخ کل ایران
اصفهان نصفهان

سلام علی جان
نیستی؟ پیدات نیست؟

انحمن 23 اسفند 1389 ساعت 00:28

چرکو جان !
.
قرار بود بیایم ُ، دوباره دیرم شد
دو باره خواب پدر سوخته امیرم شد
.
هزار بار کلیچوک خود به چشم زدم
ولی به جان خودت چشم جون سیرم شد
.
سه جار کوپ پر از قهوه خلط نسکافه
نداشت فایده و شل تر از پنیرم شد
.
به جنگ خواب بگو چون روم در این وادی
هناسکها بکشیدم هکک اسیرم شد
.
به بازیار ببخشا مرا ز پلورده
خمیر من ترش و سرد ویخ تنیرم شد
.
باز هم نصف شب بخیر
حاجی

بدان که گرمی تنور دلم حضور دائم تو است
و در درون قلب و دل بازیار هلهله ای بر پاست!
.
شادم نمودی ، جان من!

سید جمال موسوی 24 اسفند 1389 ساعت 14:04

چرکوی عزیز سلام
مطلب زیبا و جالبی بود
آدم رو به فکر فرو میبره
امیدوارم دیگه توی این محل صدا و رنگ و بوی ترقه تفرقه شنیده و دیده نشه
شدنیه؟
از مطالب زیبا و به یاد ماندنیتان نیز ممنونم
موفق باشید

سلام آقا سید
حال و احوال بکام
ممنون از محبت شما
خیلی سخته بشه ، ولی چه کنیم که راهی جز امیدواری نداریم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد