طنز بزرگان ۳

خوانندگان جان سلام : 

 

چرکو از زمان کودکی آرزو داشت زن و شوهرهای قدیم بلاد کبیر هلیله  

رو در کنار دریا یا زیر یک درختی ببینه!

اما این رو که ندید هیچ ، توی کوچه ها می دید که مرد جلو و زن بیچاره چند متری یا چند کوچه ای اون ورتر دنبال مردش راه افتاده  تا به جایی  

که می خواستند بروند.

حالا داستان زیر رو بخونید ببینید چرکو درست نمی گه؟  

 

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم،
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند …

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف  

می زنند، 

ما احساسی به هم نداریم! 

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی از ما جلوتر از دیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند، 

 ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند، 

ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم،

ماموران گفتند خیلی خوب،
بروید ، بروید ،.. 

فقط بروید … !   

نتیجه گیری چرکو   

برای یکبار هم که شده جوانهای بلاد کبیر هلیله کردار بزرگترها رو سر لوحه کارهاشون قرار داده و این حرکت مردمان قدیم بلاد را اجرا کنند. 

نظرات 3 + ارسال نظر
انجمن 24 آبان 1389 ساعت 17:18 http://www.bishehr.com

خدا حافظ
.
ای کاش کنار هم نمی پلکیدیم
اینطور میان هم نمی چلقیدیم
صد بار ز یک لوکه نمی افتادیم
اینجور به پشت هم نمی چسپیدیم
.
ما ئیم و هلیله و دو صد عشوه و ناز
یک روز خروس و روز دیگر چو ن غاز
یک روز گواف و مین برشنده خوریم
صد روز فدای لقمه ای نون و پیاز
.
نه سنگو و روبهیم و نه چرکو ئیم
نه انحمن و نه طنز و فیکفیکوئیم
نه چاله و نه کندنبه و نه کلکیم
نه خمره و نه منکل و نه تاپوئیم
.
سلام
.

علیک سلام انجمن جون
.
.
صد حیف که در توانم نبود ...... از دور خروک پنبه من نثارت بکنم
صد حیف که در توانم نبود ...... روبه بفرستم که یهو پات بگیرد
صد حیف که در توانم نبود ...... ژاندارم بفرستم که انجمن را بگیرد
صد حیف که در توانم نبود ...... اون روی گلت رو چرکو امشب ببوسد
.
.
لحظه هاتان همیشه شاد باد

سید اکبر موسوی 25 آبان 1389 ساعت 08:39

سلام چرکو جان
قلمت اصل است و بدل ندارد
مطلبی نیز راجع به عشق های دیروزی و اموزی بنگار
که شیوائی سخنت لطف دیگر دارد
برقرار باشی

سید اکبر جان
دلت قتد و لبت چون غنچه ....
پاینده باشی

احسنت بر شما جوان با غیرت بلاد کبیر هلیله دمت گرم
افرین
افرین
افرین

احسنت بر شما
بچه ناف بلاد کبیر هلیله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد